داستان کوتاه 3 ثانیه

  • ۱۱:۴۶

اول صبح معمولا نه خودم حوصله دارم نه مسافرا. دست خود آدم نیست، صد سال هم ساعت شش صبح از خواب پاشی باز خوابت میاد. لاکردار عادت هم نمی‌کنم بهش. شب زود بخوابم یا دیر، سیر بخوابم یا گرسنه، باز حوصله بیدار شدن رو ندارم. اون صبح، هم با بی‌حوصلگی بیدار شدم. ماشین رو روشن کردم و زدم به خط.


- آقا این خانومه چه انرژی داره به خدا!

اینو مسافر کناریم گفت. دستش سمت رادیو دراز بود. خانم مجری برنامه جوری داد می‌زد سلااااااااااااااااااااااااااااام. صبح به خیر! که آدم همه وجودش به لرزه در میومد. مسافر پشت سریه گفت:

- شما ساده‌ای! این برنامه‌ها که زنده نیست! اینا شب ضبط می‌کنن و صبح پخش می‌کنن. خدایی فکر کردی اول صبح کسی انرژی داره اینطوری جیغ بزنه؟!

من حوصله وارد شدن به جر و بحث رو نداشتم. مسافر جلویی داشت می‌گفت خودش زنگ زده به این برنامه‌ها و صبح صداش پخش شده. یعنی برنامه زنده است و الکی نیست. شب قبل بارون باریده بود و هنوز خیابون نم داشت. شیشه رو دادم پایین و دستمو بردم بیرون. بوی بارون پیچید توی ماشین. همون آقائه که طرفدار پخش زنده رادیو بود گفت:

- بارون تو خرداد خیلی می‌چسبه. شکر خدا امسال انگاری خیلی گرم نیست.

نزدیک چهارراه بودیم، یه چشمم به ثانیه شمار چراغ قرمز بود یه گوشم به مرده. جلوتر از من یه پراید داشت می‌رفت، دیدم هنوز 3 ثانیه مونده که چراغ قرمز بشه، پرایده داشت نرم می‌رفت، یه بوق زدم و گازو گرفتم که یه جورایی هلش بدم که قبل از قرمز شدن چراغ رد شیم، خط عابر رو که رد کرد یه دفعه وایستاد. من هم زدم رو ترمز....

- آقا بپااااااااااا!

یه دفعه ماشین با صدای گرومپ خورد به پراید! قشنگ صدای شکستن چراغا رو شنیدم.فرمون تو دستم داغ شد و قلبم هری ریخت پایین. اصلا تصادف کوچیک و بزرگ نداره، هر وقت اتفاق می‌افته زانوی آدم سست می‌‌شه، دلت عین شیشه‌ای که بچه بهش سنگ بزنه می‌ریزه پایین!

- آقا زدی! بد هم زدی! مقصری!

اینو مرد پشت سری گفت. غیب گفته بود! خودم میدونستم مقصرم. پلیسا بهش میگن عدم رعایت فاصله طولی! خدا رو شکر هیچکی هیچیش نشده بود تو ماشین ما. کمربند واسه همین موقع‌ها خوبه. حالم بد بود. تازه چهار روز مونده بود بیمه‌ام تموم شه و دلم خوش بود به تخفیف چهار ساله‌ام که تصادف نداشتم! قبل از من راننده ماشین جلویی پیاده شد، یه پیرمرد حدودا شصت ساله بود. تا دیدمش تو دلم گفتم خدا رو شکر که چیزیش نشده! ولی خب آدمیه، همون موقع داشتم حساب کتاب می‌کردم که چقدر خسارت باید بدم! افسر هم عین قرقی رسید. پیاده شدم به پیرمرده گفتم:

- آخه آقا شما چرا زدی رو ترمز؟ هنوز سه ثانیه مونده بود قربونت!

پیرمرده گفت: شما زدی، طلبکار هم هستی؟! واسه چی اینقد با سرعت اومدی که زدی رو ترمز نگرفت؟!

خط ترمز نداشتم واسه خاطر اینکه رو خط عابر پیاده ترمز کرده بودم. وقتی بارون می‌باره خط عابر عین لاستیک صاف می‌‌شه. چون رنگ کردن کف خیابون رو، بارون که می‌خوره لیز می‌‌شه وگرنه باید ترمز می‌گرفت. همین که زدم رو ترمز ماشین لیز خورد و کشید رو خط عابر و زدم به پراید! سپرش ریخته بود پایین! چی بهش می‌‌گن: تیبا! آها اسم ماشینش تیبا بود. یه جور پرایده که انگار دختر زشته، بردنش آرایشگاه یه خرده بزک دوزکش کردن خوشگل شده! سپرش عین شیشه ریخته بود کف خیابون. قربون این ایمنی و استحکام برم! خوبه ترمز کرده بودم، اگه مستقیم می‌زدم فکر کنم راننده از شیشه جلو پرت می‌شد بیرون! افسر اومد گفت: مدارک!

مدارک رو دادیم و نگاه کرد و بعد به مرکزشون بیسیم زد. ماشین من یه خرده سپرش مالیده شده بود و کاپوت هم یه ذره جمع شده بود. یاد آقا رضا صافکار افتادم که همیشه می‌گفت نون ما صافکارا تو تصادفه! افسره گواهینامه و بیمه من رو گرفت داد به پیرمرده. بعد زدیم کنار. گفتم:

- جناب سروان! این آقا هم بی‌تقصیر نیست، اونور خط عابر یه دفعه زد رو ترمز!

- زد که زد! شما نباید فاصله‌ات رو حفظ کنی؟ اگه عابر پریده باشه جلو ماشینش یعنی شما حق داری از پشت بزنیش؟! برو خدا رو شکر کن که جریمه‌ات نکردم به خاطر عدم رعایت فاصله طولی!

خیلی جدی حرف زد. من هم دیدم جر و بحث فایده نداره. گفتم:

- آقا من زدم،مقصرم. پشت سر من بیا ماشین رو بدیم صافکار آشنا. هر چی هزینه اش شد پای من.

پیرمرده صندوق عقب رو داده بود بالا و نگاه کرد اون تو و گفت:

- اینجا هم ضربه خورده! ببین زاپاس بالا اومده! من آخه بگم چقدر می‌‌شه؟! باید بریم بیمه!

مسافرا پیاده شده بودن. یکی دوتاشون کرایه رو گذاشتن رو داشبورد و رفتن. فکر اینکه بریم بیمه و یک روز علاف بشیم داشت مغزمو متلاشی می‌کرد. اصلا دهنم تلخ شده بود. فایده نداشت پیرمرده حرفش یکی بود. بالاخره پشت سر من که آدرس بیمه رو بلد بودم راه افتاد. رسیدیم دیدم واویلا! صف از سبد کالا هم طولانی تر بود. هی داشتم با خودم کلنجار می‌رفتم:

«آخه مرد حسابی واسه خاطر یه ثانیه چرا اینقدر عجله کردی؟ مسافرت وزیر بود؟ وکیل بود؟ آمبولانس بودی؟ بیمار قلبی داشتی؟....»

هی داشتم خودمو سرزنش می‌کردم. صف شلوغ بود، همه جور ماشین تصادفی تو صف بود! دیدن بعضی تصادفا به آدم روحیه می‌داد. راست میگن خوشبختی یعنی حسی که موقع دیدن بدبختی دیگران به آدم دست می‌ده! بهرحال دو ساعتی توی صف بودیم تا نوبتمون شد و از این باجه برو به اون باجه! حالا بدبختی اینجا بود که ماشین به اسم خانوم پیرمرده بود و می‌فهمیدم که داره پشت تلفن می‌ترسه ازش! وسط این کار و بار با هم دوست شدیم. خیلی مرد خوبی بود. گفت:

- والا از خط عابر که رد شدم چشمم به افسره افتاد، گفتم به خاطر سرعت جریمه‌ام نکنه، واسه همین ترمز کردم!

هیچی دیگه. دو تا کوپن از بیمه‌ام کندن و یه روز هم علاف شدم. فقط به خاطر این‌که 3 ثانیه عجله کرده بودم. 3 ثانیه!


ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی
Designed By Erfan Powered by Bayan