داستان کوتاه طناز

  • ۰۰:۳۶

از لابه‌لای پرونده‌ها چشمم به پرونده «امیر پاشا» افتاد. مرد جوانی که مرتکب قتل شده بود و حالا باید در انتظار طناب‌ دار می‌نشست...

من وکیل پایه یک دادگستری بودم و خانواده امیرپاشا به تازگی منو به عنوان وکیل پسرشون انتخاب کرده بودند. در جلسات معارفه حضوری وقتی پای حرف‌هاش می‌نشستم دلم به حالش می‌سوخت و پس از تحقیقات گسترده و اثبات ادعاهاش تصمیم گرفتم برحسب وظیفه‌ام هر کاری که از دستم برمی‌آد برای تبرئه و نجاتش انجام بدم. کار دشواری بود چون رفع اتهام از یک قاتل، ساده نیست.


یک شب که بسیار خسته بودم و زیر دوش حمام سعی داشتم خستگی رو از تنم بشورم همسرم آهسته به در حمام زد و گفت: خانم نادری پشت خط، به سرعت شیر آب رو بستم و جواب دادم. از پشت خط فقط صدای زار زدن‌هاش به گوش می‌رسید. به آرامش دعوتش کردم و گفتم خانم نادری اتفاقی افتاده؟!با صدایی نالان گفت: دیگه چه اتفاقی بدتر از این‌که پسر بی‌گناهم زیر تیغه؟ روزها و شب‌ها داره پشت هم می‌یاد و ما هنوز نتونستیم کاری براش انجام بدیم. آقای قیدی، عاجزانه ازتون خواهش می‌کنم وقت بیشتری برای رهایی امیر بگذارید. بعد از خدا، امیدم به شماست.

Designed By Erfan Powered by Bayan