داستان کیفر

  • ۰۱:۲۴

دخترخاله‌ام سهیلا، درحالی که سعی می‌کرد از آن سوی سیم بلند صحبت کند تا صدایش به این سو برسد می‌گفت:

- نسیم تمام شد. همه کارهارو ردیف کردم. تمام مدارکت رو آماده کردم و همین یک ساعت قبل برات پست کردم. فکر کنم تا یکی دو روز دیگه به دستت برسه. من اگه جای تو باشم یک لحظه هم وقت رو تلف نمی‌کنم. همین الان بلند شو برو دنبال بلیط تا به محض رسیدن مدارک، راه بیافتی بیای اینجا.


از خوشحالی انگار پر درآورده بود. آن قدر قربون صدقه سهیلا رفتم تا بالاخره شوهرش مجید گوشی را از دستش گرفت و با شوخی و خنده گفت:

- دختر توکه پدر مارو درآوردی، اگه قرار باشه همین طوری ادامه بدی که ما باید حقوق یک ماهمون رو بذاریم برای پول تلفن!

خندیدم و با این جمله حرفم رو تموم کردم:

Designed By Erfan Powered by Bayan