داستان او را بردند

  • ۰۱:۰۷
هفته اول تعطیلات عید بود که کامران از دوستان قدیمی‌ام با من تماس گرفت... معمولا در تمام این سال‌ها ایام نوروز تهران هستم و از هوای پاک و خیابان‌های خلوت آن لذت می‌برم و فکر می‌کنم برای ما که ساکن ابرشهری مانند تهران هستیم تجربه شلوغی و ازدحام در شمال و جنوب و شهرهای توریستی در ایام عید، کار مفیدی به حساب نمی‌آید و به همین منظور در این روزها به سراغ دوستانی که در طول سال کمتر آنها را می‌بینم می‌روم و یا آنها به نزد من می‌آیند... کامران هم از آن دست دوستانم است که معمولا در ایام عید سراغی از هم می‌گرفتیم و دیداری تازه می‌کردیم... از این رو با تماس کامران قراری برای دیدار گذاشتیم و شب بعد، پس از صرف دیزی و استعمال قلیون شروع کردیم به حرف زدن...


حرف‌هایی از جنس یک سال بی خبری و او که در جریان این صفحه من و فیلم سینمایی که درباره اجنه ساخته بودم و سال گذشته هم در سینماهای کشور به نام «روایت ناپدید شدن مریم» به اکران درآمده بود قرار داشت، بحث را به این موضوعات کشاند و پس از چند دقیقه رو به من کرد و گفت:

Designed By Erfan Powered by Bayan