داستان دعای خیر بابا

  • ۰۹:۳۸

- ... بابا این کار شما درست نیست!... این خونه حاصل یک عمر تلاش شماست!... نباید به خاطر راحتی بچه‌ها، اونو بفروشی!... نباید به خاطر یه حرف به زندگی خودت لج کنی! اگر مادر زنده بود نمی‌‌گذاشت این کار رو کنی؟

- ... نه دخترم!... مسئله لج بازی و اینا نیست!... اونا هم حق دارن!... وقتی می‌تونن با پول این خونه به کارشون رونق بدن چرا نفروشم؟... مگه من چقدر می‌خوام عمر کنم که راضی به سختی بچه‌هام باشم؟



... ولی هر کسی باید با تلاش خودش صاحب کار یا خونه بشه!... شما به اندازه خودتون به ما کمک کردین!... و اگه سعید و وحید مشکل دارن به خودشون ربط داره...!

*         *         *

خیلی تلاش کردم که پدرم را منصرف کنم اما نشد... از آن شبی که «راحله» همسر «سعید» آن حرف را زد، پدرم دگرگون شد. در کمال پررویی گفت: «شما توی این خونه گرون قیمت نشستین و حقوق بازنشستگی تون رو می‌گیرین و به این فکر نمی‌کنین که ما چه مشکلاتی داریم!»

و به این فکر نکرد که پدرم وظیفه‌ای ندارد!... اگر الان آرامشی دارد

Designed By Erfan Powered by Bayan