داستان کوتاه آرزویم خوب بود، انتخابم نه

  • ۰۰:۳۹

۲۱ سالم نشده بود که با مجید از طریق خانواده‌ها آشنا شدیم. او تاجر موفقی در خارج از ایران بود که مرتب در حال رفت و آمد بین ایران و اروپا بود. البته آن زمان چند وقتی می‌شد که ساکن اروپا شده بود ولی تصمیم داشت برای ازدواج به ایران بیاید. مجید مردی ۴۱ ساله، متشخص و وضع مالی بسیار خوبی داشت. رفت و آمدها که شروع شد، خانواده‌ام به شدت مشتاق ازدواج من با او شدند.


من هم که در آن زمان دختر بی‌‌تجربه‌ای بودم و مجید اولین مردی بود که به طور جدی پا به زندگی من گذاشته بود و تا قبل از او پیش نیامده بود که با پسری به طور جدی صحبت کنم، خوشحال بودم. فقط همین را می‌فهمیدم که می‌توانم به مجید به عنوان مرد زندگی نگاه کنم و او تکیه‌گاه خوبی برایم خواهد بود. آن زمان دانشجو بودم، وقتی یک سال بعد از ازدواج، درسم تمام شد دیگر به دنبال ادامه تحصیل نرفتم. راستش خودم فکر می‌کنم چون در خانواده محبت چندانی ندیده بودم

Designed By Erfan Powered by Bayan