- سه شنبه ۲۳ مرداد ۹۷
- ۰۰:۴۱
دلش پر بود از مهر همسر جوان و مهربانش، دختری شهرستانی با سن و سالی کم، اما پاک و امیدوار، خانم خانه شده بود، با اینکه تقریبا هر دو سن و سال کمی داشتند و از نظر مالی در سطح نسبتا پایینی بودند، اما با همه وجود، از اینکه با هم زدواج کرده، خوشحال بودند و به هم عشق میورزیدند. آنها معتقد بودند که پول خوشبختی نمیآورد و بیشتر عشق و محبت خوشبختی را معنا میبخشد.
روزی که به تهران، به این شهر پر هیاهو قدم گذاشتند خوب میدانستند با آن پول اندک نمیتوانند، جای خوبی را اجاره کنند، به همین دلیل سراغ پیر زنی که آشنای قدیمیشان بود و از قدیم با پدر و مادر مهری، نان و نمکی خورده بود رفتند. وقتی به خانهاش رسیدند و ماجرا را برای او گفتند پیرزن قبول کرد با همان پول اندک، زیرزمین خود را در اختیار آنها قرار دهد. یک اتاق 12متری تاریک و یک زیر پله که به جای آشپزخانه استفاده میشد و یک حمام که گویا از قبل انباری بوده و تنها با کمی سیمان، یک کفشو و یک دوش تبدیل به حمام شده بود.
- داستان کوتاه
- ۳۸۴
سلام داستانک جالبی بود! ازتون دعوت می کنم آثار خودتون رو در ...