- دوشنبه ۵ شهریور ۹۷
- ۰۰:۴۰
در تمام دوران تحصیلم هیچ نقطه ضعفی، از نظر مسایل اخلاقی نداشتم و کارهایی از این گونه، اصلا خوشم نمیآمد؛ همیشه سعی میکردم، دوستانم را که زمینه چنین انحرافاتی داشتند، را راهنمایی کنم. اما گرفتار
مشکلی شدم و فهمیدم همه کسانی که دچار انحراف و اشتباه شدهاند، ذاتا بیبند و بار نبودهاند؛ بلکه اغلب آنها هم مثل من، بیش از حد به خودشان اطمینان داشتهاند و اتفاقا از همین نقطه ضعف بزرگ، ضربه خوردهاند.
ماجرا از آن جا آغاز شد که دیپلم گرفتم و در کنکور دانشگاه قبول نشدم. تصمیم گرفتم شغلی پیدا کنم... خانوادهام با این امر موافقت کردند؛ تنها مادرم به خاطر دغدغههایی که نسبت به محیط کار آینده من داشت، با اشتغال من موافق نبود و میگفت: «دخترم! کار را میخواهی چه کار؟ بنشین درس بخوان و سال دیگر در کنکور شرکت کن، الان وضع طوری نیست که یک دختر جوان بتواند در هر محیطی کار کند.» ولی من به خاطر اعتماد بیش از اندازه به خودم، تصمیم گرفتم حتما شغلی پیدا کنم، تا به اصطلاح، متکی به خودم باشم و در آینده روی پای خودم بایستم. از آن زمان در جستجوی کار برآمدم؛ بالاخره روزی در صفحه آگهی روزنامهای، چشمم به یک آگهی افتاد. تماس گرفتم و قرار شد برای مصاحبه به محل شرکت بروم.
- داستان کوتاه
- ۳۵۰
سلام داستانک جالبی بود! ازتون دعوت می کنم آثار خودتون رو در ...