- جمعه ۱۲ مرداد ۹۷
- ۲۰:۱۷
رو تخت دراز کشیده و تو افکار خودم غوطهور بودم که با صدای زنگ موبایل به خودم اومدم. نوید بود. دوستی که به تازگی تو عالم اینترنت باهاش آشنا شده بودم و بعد از چند دیدار کوتاه مثل دو تا برادر با هم صمیمی شده بودیم. جالب اینجا بود که هر دو توی یه محل ساکن بودیم و این قضیه، ارتباط ما رو مستحکمتر میکرد. پسر خوب و موجهی بود و رو مرز خودش قدم بر میداشت...
راستش حسابی حوصلم سر رفته بود و با اشتیاق جوابش رو دادم:
نوید: کجایی پسر؟ چند روزه پیدات نیست!
- راستش دنبال کارهای شرکت بودم. یه سری خرید کلی داشتیم که باید انجام میدادم. اما امروز، حسابی حوصلم سر رفته بود و اتفاقا تو این فکر بودم یه برنامه بذاریم و همدیگر رو ببینیم.
... شب میخواهیم با بچهها بریم لواسون. گفتم اگه تو هم برنامهای نداری با ما بیایی.
- بچهها؟؟
آره، بچههای باشگاهن. خیلی باحالن! مطمئنم باهاشون راحتی...
خلاصه قرار و مدارمون رو گذاشتیم و از جام بلند شدم تا یه دوش بگیرم...
- داستان کوتاه
- ۴۳۴
سلام داستانک جالبی بود! ازتون دعوت می کنم آثار خودتون رو در ...