- سه شنبه ۲۳ مرداد ۹۷
- ۱۷:۳۸
آن سال نیت کرده بودم که هر طور شده برم پابوس آقا. همیشه دلم برای دیدن حرم شش گوشه اش پر میکشید. اما آن سال برای ادای نذرم باید میرفتم زیارت امام حسین(ع). نذر کرده بودم گردن بند خانوادگیمون، که عتیقه محسوب میشود، رو ببرم کربلا و بندازم تو ضریح آقا. این گردن بند تو خانواده ما دست به دست از مادربزرگ مادرم به من رسیده بود. یه گردن بند با یه سنگ سرخ عقیق که دور تا دورش را یک شمش طلا پوشونده بود.
این گردن بند رو مادربزرگ مادرم از همسرش سر عقد هدیه گرفته بود و از همون موقع رسم شده بود که صاحب گردنبند، اون رو در مراسم عقد دختر بزرگش، به عروس هدیه بدهد. همون طور که مادرم این گردنبند رو به من هدیه داد و قرار بود من هم اون رو به دخترم هدیه کنم. اما وقتی تو بیمارستان بهم گفتند که حال دخترم خیلی بده و احتمال مننژیت و فلج مغزی زیاده، دیگه هیچ چیزی برام مهم نبود. حتی آن گردنبد که چشم همه فامیل دنبالش بود و همه به خاطر داشتنش به من حسودی میکردند. پیش خودم نذر کردم عزیز ترین وسیلهای که تو دنیا دارم نذر عزیزترین آدم زندگیام بکنم و این شد که نیت کردم اگر دخترم دوباره سلامت بشه، محرم که بشه با دخترم برم کربلا و همون جا این گردن بند رو تقدیم آقا کنم.
- داستان کوتاه
- ۵۳۰
سلام داستانک جالبی بود! ازتون دعوت می کنم آثار خودتون رو در ...