- دوشنبه ۱۹ آذر ۹۷
- ۰۰:۱۰
خواهر بزرگم «توران» همینطور پشت سر هم صحبت میکرد و یکریز از محمدحسین میگفت: «من فقط همین رو میدونم که اگر این حرف راست باشه که؛ شانس فقط یکبار در هر خونهای رو میزنه! برای «پوران» این یکبار و این شانس بزرگ «محمدحسین» هست.»
حالا که به آن روزها فکر میکنم، میبینم حق با توران بود، اما آن موقع به این سادگی که من حرفش را میزنم نبود؛ اینکه یک مرد جوان مجرد، خوش قیافه، تحصیلکرده و صاحب موقعیت خوب شغلی، بخواهد با زن جوانی ازدواج کند که در 18 سالگی ازدواج کرده و در بیست سالگی بیوه شده و حالا در بیست و پنج سالگی یک فرزند شش ساله دارد، آنقدر سخت و غیرممکن بود -آن هم در شهرستانی که محل زندگی ما بود -که غیر از آبجی توران، هیچ کس آن را انجام شدنی نمیدانست، مادرم رو به دختر بزرگش کرد و پرسید:
- توران جان! این همای سعادت که میگی و درست هم میگی، میدونه دختر بخت برگشته من چه تقدیر تلخی داشته؟ و توران که علیرغم بداخلاقیهایش مرا خیلی دوست داشت، پاسخ داد: «بله مادرجون، به محمدحسین گفتم پوران بیوه است، او هم وقتی فهمید که شوهر پوران مرده، نه اینکه طلاق گرفته باشه، با شعور بالایی که داشت گفت: مگه یک زن جوان که شوهرش مرده حق زندگی نداره؟!»
- داستان کوتاه
- ۵۳۰
سلام داستانک جالبی بود! ازتون دعوت می کنم آثار خودتون رو در ...