- يكشنبه ۱ بهمن ۹۶
- ۰۱:۱۹
از وقتی در بانک «خوش حسابان» استخدام شدم کل برنامه زندگیام عوض شد. من عادت داشتم تا کله ظهر بخوابم و ظهر برم با ماشین دوری بزنم و مسافرکشی کنم. اما استخدام در یکی از شعبههای این بانک باعث شد که کلی سحرخیز بشم و صبح علیالطلوع به سمت محل کار حرکت کنم. صبحها که از خواب بیدار میشدم همزمان با خودم سربازها رو هم میدیدم که اونا هم برای شرکت در برنامه صبحگاه خودشون رو به پادگان میرسوندن.
رفتگران عزیز هم مشغول تمیز کردن خیابونها بودن. همیشه وقتی به ساعت کار این افراد فکر میکردم خیلی دلم میسوخت. میگفتم طفلکیا سر صبح باید از خواب بیدار شن و از لذت شیرین خواب صبحگاهی محروم بمونن. اما حالا خودم
- داستان کوتاه
- ۱۹۶۶۷
سلام داستانک جالبی بود! ازتون دعوت می کنم آثار خودتون رو در ...