- چهارشنبه ۱۲ ارديبهشت ۹۷
- ۱۹:۰۳
به شعرهای زیادی فکر می کرد که زمانی همه آنها را بی آنکه هیچ مخاطبی
داشته باشند و یا در جایی نوشته باشد سروده بود. به خودش گفت دور از انصاف
است که سهم هیچکس پیشکش کس دیگر شود. پس به دستهایش اعتماد کرد، قلمی از
قلمدان برداشت و شروع به نوشتن کرد. ساعت ها...روزها...هفته ها...ماه
ها...و سال ها در تقدیم به ز.م. شعر نوشت. آن قدر نوشت که به مدت چند سال
متوالی از هر پنج کتاب پرفروش در بخش شعر، چهارتای آن کتاب های او بودند.
با این حال که کتاب پنجم هرساله یکه تاز فروش و در رده اول بود. برای
چندمین بار دیگر نمی توانست نسبت به این خبر اظهار بی تفاوتی کند و به
نوشتنش همچنان ادامه دهد. پس برای لحظه ای نوشتن را قطع کرد و سرش را از
صفحه ی ماشین تحریر بالا آورد و از آورنده ی خبر پرسید: اسم کتاب چیست و چه
کسی آن را نوشته؟
آورنده ی خبر پاسخ داد: اسم کتاب''مخاطب شعرهای آقای.....من هستم...'' و نویسنده آن ز.م.
نویسنده : زهره میرشکار
- ۳۴۶
سلام داستانک جالبی بود! ازتون دعوت می کنم آثار خودتون رو در ...