- پنجشنبه ۱۸ مرداد ۹۷
- ۱۲:۳۳
کفری شده بود، هی نچ نچ میکرد. عادتشه، وقتی یه چیزی توی مخشه هی نچ نچ میکنه، از وقتی کوچیک بود این کار رو میکرد. بچهها تو محل بهش میگفتن:
- اسکیپی، کانگوروی بوته زار!
آخه اسکیپی اینطوری بود. یه کانگورو بود که هر کی میافتاد توی دردسر تو یه جنگل، این میومد پیش محیط بانا و اونقد نچ نچ میکرد که همه بفهمن یه چیزی دیده. گفتم:
- ها چی شده آرش! بگو دیگه کشتیمون از بس نچ نچ کردی!
وایستاده بود جلوی یخچال و یه تخممرغ دستش بود. گفت:
- گرونی شده...خب قبول!! حجم شیرها کم شده...قبول! باد چیپسا زیاد شده...قبول! لواشکا نازکتر شدن...اونم قبول! اما تخممرغا رو دیگه چجوری کوچیکشون کردین؟ نه خدایی دروغ میگم؟ یعنی مرغا رو رژیم میدن؟
نگاه کردم بهش، دیدم راست میگه. تخم مرغه اندازه فندق بود! آرش هی سرش رو تکون میداد و میگفت:
- این مسئولین چرا رسیدگی نمیکنن!
آرش دو سال از من بزرگتره، ولی اون هم مثل ازدواج نکرده. خودش میگه:
- آنا دقت کردی، من و تو روی هم بیش از نیم قرن عمر داریم ولی هنوز مجردیم!
راس میگه، دهه هشتاد یا ازدواج کردن، دهه هفتاد یا بچهدار شدن، اونوقت ما دهه شصتیها دنبال اون نیمه گمشده گور به گور شدهمون هستیم! داستان من با آرش فرق میکنه. من یه بار تا پای عروسی رفتم، ولی نشد دیگه. بعد از چهارسال نامزدی به هم زدیم، حالا حتما میگید چرااا؟ واقعا شما کار و زندگی ندارید دنبال اینید که بدونید من چرا با نامزدم به هم زدم؟! اونم بعد از چهار سال خجالت بکشید یه خرده!والا!! جوری چشاشو باز کرده بقیهاش رو بخونه انگار دنبال گوشت تو حلیم میگرده! آرش هم فوقلیسانس گرفت و رفت خدمت، خب خود این، با یه سال پشت کنکور، یعنی آدم میشه 28 سال! خب بنده خدا چهارسال هم رفت تو یه شرکت بیمه کار کرد و دو زار درآمدش رو پسانداز کرد، که شرکت ورشکست شد و الان یه ساله دنبال کاره! خودش میگه:
- این هم از شانس منه! تو طول تاریخ سابقه نداشته شرکت بیمه ورشکست بشه، حتما باید میزد شرکتی که من بدبخت، توش کار میکردم ورشکست میشد؟!
الان هر دومون تو خونهایم، من بعد از اون ماجرا شروع کردم به درس خوندن و الان، دارم ارشد حسابداری میخونم، باز خوبه سراسریه وگرنه بابام فکر کنم بیرونم میکرد از خونه! آخه این بابای ما هر چیزی میشه ربطش میده به گرونی! اون روز رفتم تو دستشویی دست و صورتمو بشورم که ناغافل صابون رفت تو چشمم! آخ که داشت تا لوزالمعدهام میسوخت!! از دستشویی با چشمای گریون اومدم بیرون بابام ازم پرسید چی شده؟! منم خودمو لوس کردم با گریه گفتم:
- صابون رفت تو چشمم بابایی.
گفتم یه نازی بکنیم واسه بابا! خودموم آماده کرده بودم بگه:
- الهی قربونت بشم عزیزم. چرا حواستو جمع نمیکنی؟ بیا اینجا بوست کنم خوب بشی بابا!
ولی زدم به کاهدون! بابا خیلی عصبانی گفت:
- صابون به این گرونی توام بکن تو چشمات!! یه شتر تو خونه داشتم از تو بیشتر فایده داشت که فقط ضرر میزنی!
حتما میگید آدم خودش رو واسه مامانش لوس میکنه نه واسه باباش! والا اون روز از دستشویی اومدم بیرون، خواستم برقو خاموش کنم یه لحظه برق گرفتم، جیغ زدم. مامان هول هولکی از تو آشپزخونه اومد بیرون. گفتم مامان برق منو گرفت! اخماشو کرد تو هم و همونطوری که داشت برمی گشت سمت آشپزخونه، گفت:
- برقم برقای قدیم میگرفت درجا طرفو خشک میکرد!
یعنی محبت میچکه ازشون! به قول آرش ما باید بریم دنبال پدر و مادر واقعیمون بگردیم، فکر کنم ما رو از تو شانسی لپلپ آوردن بیرون والا! البته خب یه جورایی هم ما دسته گل به آب میدیم. بخصوص این آرش! اون دفعه میگفت:
- آنا! من بچه بودم فکر میکردم خیلی پولداریم!
- واسه چی؟! اون موقع گرونی نبود؟
- نه خنگول! ﻣﻦ ﺗﺎ ﺳﻮﻡ ﺩﺑﺴﺘﺎﻥ ﻓﮑﺮ ﻣﯽﮐﺮﺩﻡ ﻣﺎ ﺧﯿﻠﯽ ﭘﻮﻟﺪﺍﺭﯾﻢ ﮐﻪ ﺑﻪ ﺟﺎﯼ ﯾﻪ مسواک چار ﭘﻨﺞ ﺗﺎ ﻣﺴﻮﺍﮎ ﺩﺍﺭﯾﻢ ﻭ ﻫﺮ ﺷﺐ ﺑﺎ ﻫﺮﮐﺪﻭﻡ ﺩﻟﻢ ﺧﻮﺍﺳﺖ ﻣﯽ ﺗﻮﻧﻢ ﻣﺴﻮﺍﮎ ﺑﺰﻧﻢ!!
اینو جدی میگفت! البته من خودم هم کم سوتی ندادم! یادمه اوایل نمیدونستم چه جوری باید «ژ» رو تایپ کنم، هرجا «ژ» لازم میشدم میرفتم توی گوگل سرچ میکردم «پژمان بازغی»! بعد از توی نتایج یه «ژ» کپی پیست میکردم!
حالا بگذریم! مشکل ما تو این خونه اصلا این حرفا نیست، دردمون گرونیه! بابام برگشته به آرش گفته این گرونی تموم بشه واست زن میگیرم! الان آرش مثل خلبانا که قبل از پرواز میرن سایتهای هواشناسی رو چک میکنند دم به دقیقه نگران وضع گرونیه! خودش میگه:
- مردم بفهمن بابام این شرط رو گذاشته من رو میکشن! آخه از وقتی بابا این حرف رو زده همه چی داره دو سه برابر گرون میشه!! میترسم ملت بدونن همه اینا زیر سر منه!
آرش میگه گرونی بهونه اس! راست میگه. تو محل ما 2 تا سوپر میوه داره که به عقیده ی بابام اولی گرون فروشه و میوههاش بلا استثنا خراب و مغازه دومی میوههاش خوبه و ارزون فروشه! هفته پیش آرش رفته بود از اولی خرید کرده بود، به بابام گفت از دومی خریدم بابام گفت دیدی گفتم! ببین چه میوههای خوب و ارزونی داده!!
براش هم فقط ارزونی ملاکه! میگه اینا فقط پول مارک و دک و پزشون رو میدن وگرنه مفت گرونه! البته مامان یه ذره تو موضوع گرونی و ارزونی سلیقه داره! یادمه دبیرستانی بودم مامانم یه کرم گرون قیمت داشت هیچوقت نمیذاشت من بهش دست بزنم. یه روز رفته بود بیرون وقتی برگشت یدونه از همون کرما برام گرفته بود، منم جوگیر شدم گفتم:
- مامان عاشختمممم حالا چی شد واسه منم از اینا گرفتی؟
گفت:
- اینکه اصل نیست... عمرا واست اصلشو بگیرم! دیدم کنار خیابون میفروشن خیلی ارزون، گفتم واسه توام بخرم از این قیافه دربیای!
خب دیگه ما تو این فضا بزرگ شدیم! به قول آرش ما رشد نکردیم فقط گنده شدیم! البته مدیونید اگه فکر کنید فقط بابا و مامانم اینطورین! ما کلا تو فک و فامیل این اخلاق رو داریم! یه بار با عمهام اینا رفته بودیم شمال. شوهر عمهام هفتاد سالش بود. سر ظهر میخواستیم بریم دریا، این رفت مایو بخره، ارزون ترینشو خرید که صورتی بود. از زیر آب که میومد بیرون آدم یاد سرندی پیتی میافتاد!
حالا شما واسه چی میخندی!؟ یعنی همه شما و فامیلتون لارج لارجید!؟ سرندی پیتی ندارید تو فامیلتون؟ مرغای محلتون رژیم نمیگیرن که تخممرغشون بشه اندازه فندق؟!
خب گرونیه دیگه! تو شهر شما نیست، تو محلتون نیست، گرونیه دیگه... نه! نیست!
- داستان کوتاه
- ۴۱۹