- سه شنبه ۲۳ مرداد ۹۷
- ۲۱:۳۹
بعضیها دست خودشون نیست انگار، خالی میبندن جوری که مرغای آسمون یکی یکی سقوط میکنن کف خیابون! یکی از این خالی بندا فریدون همکارمه. ما توی بازار هم کاریم، هر دو تامون تو صنف روسری و شال فروشی هستیم. مغازمون جفت همه. یه وقتایی حسابی با هم کل کل داریم. بالاخره بازاره و سود ریال به ریالش ارزش داره، یه وقتایی هم بدون هم نهار نمیخوریم. فریدون خیلی پسر ماهیه. حرف نداره. فقط موهاش رو عین جوجه تیغی سیخ سیخی درست میکنه، یه خرده که چه عرض کنم خیلی خالی میبنده، جوکاش رو نمیشه واسه کسی تعریف کرد، زیاد حرف میزنه و... خب گفتم پسر ماهیه!
دیروز حوالی ظهر نشسته بودم تو مغازه. فریدون اومد تو، پشت سرش کریم که مغازهاش یه خرده اونورتره و تو کار بدلیجاته. کریم بی سلام علیک گفت:
- مصطفی! «آقا منو میگی» چیست؟
گفتم:
- یعنی چی؟!
تا فریدون خواست چیزی بگه، کریم با همون ریش بزیاش گفت:
- «آقا منو میگی» عبارتی است برای شروع یک خالیبندی بزرگ! دقت کردی این فریدون همهاش میگه آقا منو میگی!
یه خرده فکر کردم، دیدم راست میگهها! فریدون دم به دقیقه میگه «آقا منو میگی»!! بعد پشتش یه خالی میبنده در حد چی! گنده! فریدون خودش پرید وسط گفت:
- آقا من کی خالی بستم؟! دیشب هم بابام ضایعم کرد وحشتناک! داشتیم فیلم هندی میدیدیم سلمان خان با یه کلاش یه گردان زرهی رو نابود کرد! گفتم بابا اینا خالی بندیه!!! بابام برگشت گفت که خالیبندی اینه که با اون ماشین بیصاحابت که نمیشه مسافر زد، تو هم که سیگار نمیکشی ولی بازم ماشینت و خودت بوی سیگار میدین، حتما به خاطر هوای آلودس! هیچی دیگه ضایع شدم و همه رو به دیدن ادامه فیلم دعوت کردم! اینم پدر ما داریم یه کلمه حرف زدم تا سه روز بعد میومد هم ماشینو بو میکرد هم لباسای منو!
کریم نشست روی لبه میز وسط مغازه و گفت:
- باز دم بابات گرم که مچت رو گرفته!
فریدون موهای سیخ سیخیاش رو، با دقت مرتب کرد و گفت:
«آقا کریم! باشه. تو راستگو من خالیبند! شما استاد، ما شاگرد! شما شوماخر، ما مش ممدلی! آقا ما مگسکش، شما حشرهکش تار و مار! آقا ما نون بیار کباب ببر، شما ایکس باکس! آقا ما لیز بازی توی حموم، شما اسکی توی دیزین! آقا ما روز دانشآموز، شما ولن تاین! آقا ما تق تق در، شما آیفون تصویری! آقا ما پیکان جوانان، شما بوگاتی ویرون! آقا ما گزینه الف، شما تمامی موارد! آقا ما تره بار، شما هایپر استار! آقا ما سوسک، شما دمپایی! آقا ما تف، شما آبشار نیاگارا! آقا ما سیبزمینی، شما توتفرنگی! آقا ما غلط املایی، شما دیکشنری 2 زبانه! آقا ما لباس ورزشی، شما کت شلوار ورساچی! آقا ما شرک، شما سیندرلا! آقا شما همسر مرحوم... ما سایر وابستگان! آقا ما بلال سوخته، شما ذرت مکزیکی! آقا ما فلافل، شما شیشیلیک! آقا ما واشر، شما ارباب حلقهها! آقا ما قیژقیژ دیال آپ، شما امواج وایرلس! آقا ما سمندون، شما حنا دختری در مزرعه!
آقا ما چیه، باز چه مرگته؟ شما نبینم اشکاتو! آقا ما دروازه دولاب، شما خیابون فرشته! آقا ما آموزش نقاشی سنا، شما لئوناردو داوینچی، آقا ما گرد و غباره محله، شما طوفان کاترینا! خوبه؟! راضی شدید؟!» که کریم گفت: بسه دیگه، کلافم کردی... چقدر حرف میزنی.
یعنی کریم رو جوری ضایع کرد که با کاردک هم نمیشد از کف مغازه جمعش کرد! گفتم که یکی از عادتهاش همین زیاد حرف زدنه! ولی لاکردار جوری رگباری حرف میزنه که آدم کم میاره! من گفتم:
- فری! اون چه حرفی بود که دیروز به خواهرزاده من زدی! بنده خدا باورش شده! نیم ساعت پیش به من زنگ زده میگه دایی اگه من بیام دوستت منو میبره پیش محمدرضا گلزار!
کریم چشماش چهار تا شد. گفت:
- چی؟! ممدرضا گلزار!؟ جریان چیه؟!
فریدون خندید گفت:
- بیا و خوبی کن! دیروز خواهرزاده این مصطفای بیمعرفت اومده بود اینجا. من هم یه خالی ریز بستم که بهش حال بدم. آخه این خودش خیلی یبسه! بچه ده دوازده ساله رو آورده نشونده گوشه مغازه! آدم مسخره یه حالی بهش بده! بد کاری کردم سرش رو گرم کردم!؟
کریم بیحوصله گفت:
- جریان ممد گلزاز چی بود این وسط؟!
فریدون گفت:
- هیچی بابا! بهش گفتم یه روز داشتم تو خیابون راه میرفتم یکدفعه یه ماشینی زد بهم، ما هم پخش زمین شدیم. سرمو آوردم بالا چند تا فحش ناجور بهش بدم دیدم، اه! اینکه محمدرضا گلزاره. هیچی! به زور به زور منو، سوار ماشینش کرد و برد بیمارستان. خلاصه دکتر مشغول شد برای بررسی ما. دکتر میگفت هرجات درد میکنه بگو، منم گفتم دلم، آخه از صبحش مشکل داشتم. وقتی گلزار فهمید هیچیم نی فقط معده درد دارم، بهم گفت عجب شانسی داری پسر، ما از صبح تا حالا دنبال کسی میگردیم که معده درد داشته باشه و بره تو نقش... این بود قضیه بازیگر شدنم از طریق معده درد. بد شما هی بنالید از معده درد!!
یعنی چشای کریم چهارتا شده بود! گفت:
- تو این حرفا رو از کجا در میاری فریدون؟!! خب بچه باورش میشه! عقلت به اینجا نمیرسه؟! تو الگوت کی بوده اینطوری شدی؟!
- عموم!!
من گفتم:
- این باز خالیبندیه جدیده؟! تو که اون دفعه گفتی عمو نداری! نکنه گشتی پدر و مادر واقعیت رو پیدا کردی؟!
- نه بابا! این عموی مامانمه. ما بهش میگیم عمو! این سلطانه! خالی میبنده در حد بنز! میگفت یه روز تو جاده داشتم رانندگی میکردم کامیون ده تن داشتم، یهو کامیون چپ شد من افتادم بیرون. انگشت شصتم موند زیر کامیون. رفتم بکشم انگشتمو بیرون انگشتم قطع شد. بلند شدم کمک آوردم کامیونو بلند کردیم انگشتمو برداشتم از زیر کامیون گذاشتم سر جاش. یه فیلتر سیگار اینور یه دونه اونور با کش بستم یه هفته بعد خوب شد. بعد انگشتشو به ما نشون میداد میگفت، ببین جاشم اصلا نمونده خوبم تکون میخوره!!
کریم گفت:
- قربونت برم فریدون! تو خوبی عزیزم! همین که هنوز به مرحله عموت نرسیدی جای رفاقت داری! آقا دمت گرم نوکرتیم! من همه حرفامو پس گرفتم!
اینو گفت و دست فریدون رو گرفت و همونطور که بیسلام و علیک اومده بود، بیخداحافظی رفت! اما حرفش یادم موند:
«آقا منو میگی» عبارتی است برای شروع یک خالیبندی بزرگ!
- داستان کوتاه
- ۵۸۶