- چهارشنبه ۳۱ مرداد ۹۷
- ۰۱:۰۳
اولش تو چشم اطرافیان و خانواده، خاص بودند، هم آرش و هم مریم. این بار خاص بودن به معنای فرد موفق نیست. آنها به خاطر اعتیادشان به مواد بین همه خاص شده بودند و پولی که عایدشان میشد را صرف خرید مواد میکردند، دیگه کمکم دوستانشان علاقهای چندان به ادامه دوستی با آنها نداشتند، این اواخر هم که دیگه از چشم خانواده هم افتاده بودند تا اینکه سرنوشت برای هر یک از آنها به گونهای رقم خورد که یک لحظه چشمانشان را باز کردند و فهمیدند که چقدر راه را اشتباه رفتهاند. باز هم جای شکر باقیست که راه را تا انتها نرفتند و وسط راه بازگشتند. بلی آنها در چشم همه دوستان، فامیل و حالا خانواده خواستنی شدند، اما چرا؟
آرش و مریم زوج خوشبختی که هر دو از اعتیاد رنج میبردند بنا به اتفاقی با هم آشنا میشوند و با هم ازدواج میکنند. آرش فوقدیپلم و مریم دیپلمه است. یک روز بارانی در یکی از مراکز ترک اعتیاد مصاحبهای با این دو عزیز ترتیب داده شد که خواندنش خالی از لطف نیست. پر است از نکات آموزشی، که خواندنش یک کلاس آموزش میتواند باشد.
خانم مجری: چند سال مواد مصرف و از چه نوعی مصرف میکردید؟
آرش: من حدود چهارده سال مصرف مواد داشتم که از مشروب، تریاک و حشیش شروع شد و به شیشه و هروئین ختم شد.
مریم: مصرف مواد من به طور کل فقط شش سال بود، ولی من از سن بسیار کم یعنی پانزده سالگی مصرف مواد داشتم و مشروب، تریاک، حشیش، شیره و قرص مصرف میکردم.
خانم مجری: علت خاصی برای مصرف داشتید؟
آرش: علت مصرف من به خاطر فرار از یک سری مشکلات زندگی بود. من دوره نوجوانی نمیتوانستم با دیگران ارتباط برقرار کنم، همیشه از مشکلاتی که سر راهم بود فرار میکردم، قبول کردن واقعیات زندگی برایم سنگین بود و وقتی مواد مصرف کردم احساسم این بود که همه چیز برایم بیتفاوت شده است. دیگر دعواهای پدر و مادرم برایم اهمیت نداشت. من از همان ابتدا در همه چیز افراطی عمل میکردم، در ورزش کردن، رفیقبازی، کتاب خواندن و بعد هم که مصرف مواد که به افراط مصرف میکردم.
مریم: من، پدرم مصرفکننده بود و زمانی که خمار میشد بسیار بداخلاق و غیرقابل تحمل بود از طرفی هم فرزند اول خانواده بودم و بیشترین آسیبها متوجه من بود. ابتدا به خاطر فرار از مشکلات خانوادگی بود، اما بعدها که مزه نعشه شدن را تجربه کردم به خاطر لذتطلبی بود.
خانم مجری: پیدا کردن مواد برای یک دختر پانزده ساله کار سختی نبود؟ چگونه به مواد دسترسی پیدا میکردید؟
مریم: پدرم به همراه دوستانش هر شب در خانه مصرف تریاک داشتند. یادم هست یک شب داخل راهرو نشسته بودم و قبل از آن با پدرم مشاجره کرده بودم. دوست پدرم که میخواست چایی بیاورد من را دید و به من گفت این مقدار تریاک را بخور تا حالت خوب بشود. من هم از سر لجبازی با خانوادهام این کار را کردم و حال خوبی به من دست داد، به طوری که غم و غصه از یادم رفت. اوایل معتاد شدن، دوست پدرم رایگان به من مواد میرساند، پس از یک ماه که گذشت وقتی از او طلب مواد کردم به من گفت که باید هزینه آن را بپردازی. من هم پول توجیبیهایی که از پدرم میگرفتم را به دوست بابام میدادم و مواد تهیه میکردم. تا اینکه آنقدر مصرفم بالا رفت که هم از مادرم و هم خواهرهایم پول میگرفتم و مواد تهیه میکردم. یکی از اقوام ما که در شهرستان بود به او زنگ میزدم و به دروغ میگفتم که یکی از دوستانم نیاز به تریاک دارد و برای او تهیه کن و به این منوال روزم را شب میکردم.
خانم مجری: کسی متوجه مصرف شما نمیشد؟
آرش: مادرم پس از چند سال فهمید که من معتاد شدهام. او حتی نمیدانست که من سیگار میکشم. هیچ وقت یادم نمیرود، یک روز که به خانه آمدم و دیدم مادرم وسط حال غش کرده است، او حدود 15 تا سرنگ خونی پیدا کرده بود و بیهوش شد... آن لحظه خیلی عادی با قضیه برخورد کردم ولی الان که پاک شدم میفهمم چه لطمه روحی به مادرم زده بودم و بعد از آن، اقوام متوجه شدند که ابتدا حس ترحم و دلسوزی نسبت به من داشتند ولی بعدها از من دوری کردند و من 10 سال اواخر اعتیادم را تنها زندگی میکردم.
مریم: من یک دوست صمیمی چند ساله داشتم که یک روز در حال خوردن تریاک بودم که متوجه من شد و خیلی هم ناراحت و نگرانم شد. اولین کسی که در خانوادهام متوجه اعتیاد من شد خواهرم بود. چند بار که حالم بد بود و از خواهرم پول برای خرید مواد گرفتم، او متوجه شد! خواهرم خیلی نگران حال من بود و سراغ دو نفر رفت که به من برای ترک مواد کمک کنند و آنها هم، استاد محمد روحی که کمک حال من در امر ترک بودند را معرفی کردند. من 5 سال معتاد بودم، پدر ومادرم نفهمیدند، البته گاهی شک میکردند ولی با دروغ، کارم را پیش میبردم.
خانم مجری: چطور شد که تصمیم به ترک گرفتید؟
آرش: من با اینکه تنها زندگی میکردم ولی به طور کلی رابطهام با خانوادهام قطع نشده بود و متوجه نگرانی خانوادهام بودم، برای اینکه آب از آسیاب بیفتد به یکی از مراکز ترک اعتیاد واقع در شهرری رفتم ولی به هیچوجه نیت ترک را نداشتم. فقط میخواستم به خاطر دلخوشی خانوادهام این کار را کرده باشم. ولی از قضا، روزگار روی خوشش را به من نشان داد و من 8 ماه در آن کمپ زندگی کردم و به طور ناخودآگاه و بدون هیچ آمادگی اولیهای، مواد را کنار گذاشتم و پاک شدم.
مریم: آقای حمزه که به من لطف داشتند و آقای روحی را برای مشاوره به من معرفی کردند. یک شب با خواهرم و آقای حمزه به درب منزل وی رفتیم و آقای روحی داخل ماشین چند کلامی با من صحبت کردند و همان مقدار، موجی را در من به وجود آورد که تصمیم نهایی را برای ترک گرفتم. به هر حال شرایط سخت بود و من باید در خانه جلوی چشم والدینم ترک میکردم، در حالی که آنها خبر نداشتند، به بهانه مریضی شدید چند روز در خانه به تحمل درد پرداختم، البته خواهرم باخبر بود! روزهای خیلی سختی بود و درد زیادی را متحمل میشدم، ولی از طرفی هم کنایههای خانوادهام من را اذیت میکرد. تا اینکه روزهای آخر مجبور شدم به مادرم بگویم که من 5 سال معتاد بودم. برای اینکه وضعیت خانواده به هم نریزد. آقای روحی با خانوادهام صحبت کردند و طوری به آنها فهماند که در حال حاضر مریم حمایت خانواده را میخواهد، و خدا را شکر من توانستم پاک بشوم.
خانم مجری: وارد قصه اصلی بشویم چطور شد که با هم ازدواج کردید؟
آرش: من وقتی پاک شده بودم، در کمپ حضور فعال داشتم، مریم یک روز به کمپ ما آمده بود و میخواست داییاش را که تازه پاک شده بود برای شرکت در یکسری کلاسها که ما از آنها به عنوان «قدم» یاد میکنیم بیاورد. من آنجا، مریم را دیدم و در یک نگاه از او خوشم آمد، یک جورایی از طرز حرف زدن و نگاهش متوجه شده بودم که قبلا مصرف داشته است، مدتی آشنا بودیم و بعد به خواستگاری رفتم.
مریم: همان طور که آرش گفت: من داییام را برای معرفی به کمپ آورده بودم و قبلترها هم چند معتاد را به اینجا آورده بودم. با مسئولین کمپ آشنا بودم وقتی آرش را دیدم، در مورد او تحقیق کردم و پسر خوبی به نظرم میآمد. وقتی صحبتها جدیتر شد اول از همه به آرش گفتم من روی حرف پدرم نظری نمیدهم و تو هم اگر خانوادهات من را نپسندیدند اصرار نکن و بگذار اگر صلاح است این ازدواج صورت بگیرد و با رضایت خانوادهها باشد. آرش هم خواسته من را پذیرفت. ضمن اینکه پدر آرش مهندس و مادرش فرهنگی بود و آرش خانواده روشنفکری داشت، خدا را شکر هم خانواده من و هم خانواده آرش اعلام رضایت کردند و این ازدواج سرگرفت، در حال حاضر حدود 3 سال است که ازدواج کردهایم.
خانم مجری: از زندگی با هم در حال حاضر راضی هستید؟ تا حالا شده دعوا و مشاجره کنید؟
آرش: خدا را شکر، زندگی خیلی خوبی را با هم شروع کردهایم و از همان ابتدا پایه زندگی را براساس احترام بنیان نهادیم وتا به حال نشده است که به هم بیاحترامی کنیم.
مریم: من و آرش گذشته شبیه به هم را تجربه کردهایم ولی به هم قول دادیم که آیندهمان روشن باشد.
خانم مجری: تا به حال شده در زندگی مشترک خدای ناکرده فکر مواد به سرتان بزند؟
آرش: به هیچوجه فکر مصرف به ذهنم خطور نکرده است.
مریم: من یک بار به ذهنم خطور کرد ولی خدا را شکر بر نفسم غلبه کردم.
خانم مجری: در حال حاضر چه احساسی دارید؟
آرش: لذت ترک اعتیاد، گرچه ابتدای آن سخت و دشوار است، ولی بسیار شیرینتر از زمان اعتیاد است. حاضر نیستم به هیچ قیمتی این لذت را هدر بدم.
مریم: بگذارید من احساسم را به هم قشرهای خودم یعنی خانمهایی که در حال حاضر معتاد هستند، بگویم و اینکه خانمها چون نسبت به آقایان حساستر و شکنندهتر هستند حرفم این است که خانمهایی که از این بیماری رنج و عذاب میکشند، هر چه زودتر تصمیم به ترک مواد بگیرند که پاک شدن و لذت آن، شیرینتر از مصرف مواد است، پس سعی کنند قدرت و مقاومت را در درون خودشان زنده کنند.
خانم مجری: به عنوان حرف پایانی؟ این شما و این خوانندگان؟
مریم: امیدوارم این گزارش، حتی شده یک نفر را تکان داده باشد و تاثیر مثبتی بگذارد و آرامش همیشگی را برای خودم و آرش و مردم عزیز خواستارم.
آرش: اگر امروز دارای زندگی و باور و ارزشی که پیش دیگران دارم، ابتدا به خاطر لطف خدا و بعد از آن به خاطر پاک بودنم است، اما دوست ندارم یادم برود که «کی بودم و کی شدم!»
- داستان کوتاه
- ۷۲۶