داستا کوتاه عروس بدلی

  • ۱۲:۲۶

سارا در دانشگاه با پسری که از اهالی یکی از شهرهای غربی کشور بود دوست شد و حدود یک سالی است که با هم ارتباط دارند و چند روز پیش هم با هم قرار گذاشتند تا به جزیره کیش بروند، اما به من گفته بود...

امیر در حالی که با پشت دست‌هایش اشک‌های صورتش را پاک می‌کرد و توی محوطه کلانتری راه می‌رفت و با خودش حرف می‌‌زد در گوشه‌ای نشست و با بغضی که در سینه داشت داستان آشنایی خودش با سارا را این چنین تعریف کرد:

اولین بار که سارا را دیدم توی عروسی داداش رضا بود. دختری با موهای طلایی و مانتوی سفید رنگ که با دختر خاله نگار در حال بگو بخند بود. اولین بار بود که می‌‌دیدمش، فکر کردم از فامیل‌های دور خودمونه که تا حالا ندیدم. از نگاه‌های من متوجه شد که دارم بهش نگاه می‌کنم، ضمن این‌که زیر چشمی به من نگاه می‌کرد، در گوشی با نگار در حال صحبت کردن بود. خلاصه پیامک به دختر خاله نگار دادم، اونی که همراهت هست کیه؟

Designed By Erfan Powered by Bayan