- جمعه ۱۲ مرداد ۹۷
- ۰۲:۳۴
- ایلیا! ایلیا! این جورابات رو چرا باز انداختی تو حموم؟! همه سوسکا بدبخت شدن مُردن!
مامان بود که داشت از توی حموم داد میزد. ایلیا که عین خیالش نبود. هدفون گذاشته بود و داشت موزیک گوش میداد. من خوشحال بودم که سوسکا خفه بشن! اصلا همهشون بمیرن! دست خودم که نیست، خیلی از سوسک میترسم.
یعنی؛ وقتی یکیشون، با اون شاخکهای دراز، بهم زل میزنه انگار یه دایناسوره، دهنشو باز کرده منو بخوره! قبلا وقتی سوسکا آدمو میدیدن سریع از جلوی چشم آدم در میرفتن یه جایی قایم میشدن، ولی الان وقتی ما رو میبینن اصلا عین خیالشون نیست! تازه یه جوری به آدم زل میزنن، آدم فکر میکنه هر لحظه آماده دوئل هستن! احتمالا تا چند وقت دیگه تظاهرات راه میندازن و پلاکاردهایی با این مضمون دستشون میگیرن که: زندگی مسالمتآمیز حق مسلم ماست!
از بخت بد من مدتیه که سوسک تو خونه مون لونه کرده. مامان میگه:
- داستان کوتاه
- ۲۸۳
سلام داستانک جالبی بود! ازتون دعوت می کنم آثار خودتون رو در ...