- جمعه ۱۲ مرداد ۹۷
- ۰۲:۳۴
- ایلیا! ایلیا! این جورابات رو چرا باز انداختی تو حموم؟! همه سوسکا بدبخت شدن مُردن!
مامان بود که داشت از توی حموم داد میزد. ایلیا که عین خیالش نبود. هدفون گذاشته بود و داشت موزیک گوش میداد. من خوشحال بودم که سوسکا خفه بشن! اصلا همهشون بمیرن! دست خودم که نیست، خیلی از سوسک میترسم.
یعنی؛ وقتی یکیشون، با اون شاخکهای دراز، بهم زل میزنه انگار یه دایناسوره، دهنشو باز کرده منو بخوره! قبلا وقتی سوسکا آدمو میدیدن سریع از جلوی چشم آدم در میرفتن یه جایی قایم میشدن، ولی الان وقتی ما رو میبینن اصلا عین خیالشون نیست! تازه یه جوری به آدم زل میزنن، آدم فکر میکنه هر لحظه آماده دوئل هستن! احتمالا تا چند وقت دیگه تظاهرات راه میندازن و پلاکاردهایی با این مضمون دستشون میگیرن که: زندگی مسالمتآمیز حق مسلم ماست!
از بخت بد من مدتیه که سوسک تو خونه مون لونه کرده. مامان میگه:
- اینا تخم گذاشتن تو کابینتها!
ایلیا هم که میدونه من بدم میاد از سوسک داد میزنه:
- مامان! تخماشون رو پیدا کن یه املت توپ باهاشون بزن بده به آرزو بزنه به رگ!!
یعنی این داداش من ته چندشه! املت سوسک! اهههههه! تصورش هم حالمو بد میکنه! راستشو بخواید قبلا اینطوری نبودم، حتی یه بار تو مدرسه چیزی نمونده بود بهم مدال شجاعت بدن! نشسته بودیم تو حیاط مدرسه، دیدم یه سوسک گنده روی مقنعه یکی از بچههاست، بچهها تا دیدن جیغ زدن و فرار کردن، اون بنده خدا هم خشکش زده بود، جوری که نه صداش در میاومد جیغ بزنه نه پاهاش تکون میخورد فرار کنه، سوسکه هم با چشای ورقلمبیده داشت میرفت سمت صورتش.
ندا دوستم که داشت فرار میکرد داد میزد:
- آرزو! نمون فرار کن!!!
* * *
ولی من عین «ژان والژان» اومدم جلو، میترسیدم ولی با پشت دستم و با یه حرکت همچین ظریف و تمیز، زدمش که فقط «تسوکه» توی «میتی کومان» با شمشیرش میتونست یه چیزی رو اینطور بزنه! سوسک افتاد روی زمین. جو منو گرفته بود با جفت پا همچین پریدم توی حلقش که با آسفالت مدرسه یکی شد!! تا یه مدتی قهرمان مدرسه بودم. فقط مونده بود منو بگیرن سردستشون بیارن خونه!
* * *
ولی چند وقت پیش اول صبح اومدم کفشمو پام کنم حس کردم یه چیزی تو کفشمه، فکر کردم پوست پیازی چیزیه، دستمو بردم تو کفشم گرفتمش آوردم بیرون دیدم یه سوسکهههههههههههه... جیغی زدم که بابام از روی تخت افتاد پایین! حالا سوسکه انگار با چسب چسبیده بود کف دستم! هر چی دستمو تکون میدادم نمیافتاد! دورهال میدویدیم و جیغ میزدم، بابام اومد ترسید! فکر کرد جن منو گرفته! وقتی فهمید سوسکه، یه ضربه زد عینهادی ساعی! میخواست بزنه رو دستم که سوسکه بیفته، با کف پاش جوری زد که از وسط نصف شدم! افتادم کف اتاق و سوسک هم ولو شد!... از اون روز هر چی دستمو میشورم هی حس میکنم سوسکه بهش چسبیده! هر وقت کفشمو پام میکنم فکر میکنم، تو کفشمه، هر وقت... اصلا شده کابوسم!
بابام بعد از اون ضربه موفق نشست، خیلی منطقی باهام صحبت کرد بهم گفت:
- ببین عزیزم، سوسک اصلا ترس نداره، چون نه گاز میگیره، نه نیش میزنه، نه شاخ میزنه، نه چنگ میاندازه، نه... حتی از پشه هم بی آزار تره در نتیجه نباید ازش بترسی!
من هم که دیدم در جواب حرف کاملا منطقیاش، تسلیم شدم گفتم:
- بابا! من هم که از سوسک نمیترسم، فقط چون از تو فاضلاب میاد کثیفه چندشم میشه!
ولی خدایی میترسم! یه جورایی هم بدشانسم. یعنی اتفاقایی میافته که ترسم بیشتر میشه. نمیدونم چه حکمتیه هر وقت من دارم یه فیلم ترسناک میبینم، جای حساس فیلم یه دفعه یخچال میگه تااااااااااااااااااااااااق! یا یکی از همسایههامون در رو محکم میکوبه به هم! یا از همه بدتر، اینکه یه سوسکی، عنکبوتی چیزی از بغلم رد میشه! از خودِ فیلمه نمیترسم ازکابوسای بعدشم نمیترسم، ولی در اثر اتفاقات فرا زمینی درطول فیلم قلبم میافته توپاچم!
مامان دیشب میگفت:
- انگار ناف تو رو با ناف سوسک بریدن! بچه بودی تازه از این اسپریها مد شده بود یه بار وقتی رفته بودیم خونه خالهات، خاله تو دستشوییشون «سوسککش» گذاشته بودن، تو فکر کردی از همون اسپریهاست! تمام اون «سوسککش» رو سر و کلهات خالی کردی! تازه داشتی میرفتی به لباسای تو ساک هم بزنی که دیگه جلوتو گرفتیم! تا یه هفته هر سوسکی که نزدیکت میشد خود به خود غش میکرد میافتاد زمین!
حسودیام میشه به ایلیا اصلا از سوسک نمیترسه. بچه بودم بهم میگفت:
- میدونی چرا بابا از سوسک نمیترسه؟ وقتی بچه بوده یه سوسک مرده خورده فکر کرده شکلات! الان عنکبوت هم بیارن جلوش نمیترسه!
جوری رفته بود روی مخم که میخواستم سوسک بخورم! اعتراف میکنم یه مدت دنبال سوسک مُرده میگشتم!!
این وسط بابام وقتی چش مامان رو دور میبینه این جمله رو میگه:
- زنها از سوسک میترسن. سوسکا از موش. موشها از گربه. گربهها از سگ. سگا از مردا. مردها هم از زنها! خب جای گله نیست!
- داستان کوتاه
- ۲۸۲