- جمعه ۵ مرداد ۹۷
- ۱۳:۵۸
هفته گذشته برای بدرقه یکی از دوستانم راهی فرودگاه شدم. شب حوالی ساعت دو نیمه شب در راه بازگشت به خانه در خیابانهای خلوت و خواب زده شهر مشغول رانندگی بودم و از سکوت و تاریکی و تنهایی نهایت لذت را میبردم، موزیک مورد علاقهام را گوش میکردم و درحال خود بودم که ناگهان در یکی از خیابانها صحنهای توجهم را جلب کرد. ابتدا تصور کردم دچار خیالات و اوهام شده ام. اما نه حقیقت داشت. چند متر جلوتر دختری تنها کنار خیابان ایستاده بود و دو اتومبیل، یکی پژو 206 و یک زانتیا هم به اصرار قصد داشتند وی را سوار کنند. سرنشینان هردو خودرو را چند پسر جوان تشکیل میدادند. به علت بیاعتنایی دختر از هر ماشین دو پسر پیاده شده بودند و با اصرار و احتمالا تهدید قصد سوار کردن او را داشتند.
برای یک لحظه از دور به چهره دختر خیره شدم و در همان یک نگاه ترس و استیصال را از چشمهایش خواندم. کاملا واضح بود که دختر در آن لحظه به دنبال راه گریزی میگشت. نمیدانم، واقعا نمیدانم چرا وقتی به نزدیکی دختر رسیدم، بلافاصله محکم بر روی ترمز کوبیدم و با ایستادن اتومبیل صدای جیغ آسفالت در آمد. با صدای ترمز ماشین توجه سرنشینان پژو و زانتیا و همچنین آن دختر تنها، به من جلب شد. به هر روی به قصد کمک پیاده شدم و به نزد دختر رفتم... با خوشحالی سوار ماشین شد.
وقتی که از آن منطقه حسابی فاصله گرفتیم، نگاهی به چهره دختر که حالا آرامش نسبی هم پیدا کرده بود انداختم.
- داستان کوتاه
- ۲۸۱
سلام داستانک جالبی بود! ازتون دعوت می کنم آثار خودتون رو در ...