- جمعه ۸ تیر ۹۷
- ۱۷:۱۲
چند سال قبل دیپلم گرفتم، اما نتوانستم در رشته مورد علاقهام در دانشگاه قبول شوم و ادامه تحصیل بدهم. بنابراین وقتی با سرکوفتهای اطرافیان مواجه شدم، تصمیم گرفتم در همان رشتهای که قبول شدم ادامه تحصیل بدهم. اما اضطراب و دلهره یک لحظه هم رهایم نمیکرد.
همه دختران فامیل در رشتهای ببسیار خوبی در دانشگاه پذیرفته شده بودند و تنها من بودم که در این راه ناکام مانده بودم. نگاههای تحقیرآمیز اقوام و آشنایان از یک طرف و سرکوفتهای خانودهام از طرف دیگر امانم را بریده بود، گاه مدتها تنها در اتاقم مینشستم و بیصدا اشک میریختم و به بخت بدم و شانس بدترم لعنت میفرستادم.
دائم کابوس میدیدم و نگرانی شدیدی داشتم. تا این که از طریق یکی از دوستانم با مردی فالگیر آشنا شدم و شنیدم او با قدرت جادویی اش میتواند من را بدون دردسر به خواستهام برساند. همه دوستانم از او تعریف میکردند و میگفتند معجونهایش معجزه میکند. و سختترین ناممکنها را، ممکن میسازد، با وجود اینکه از زمانی که به یاد داشتم، از هر چه فال و فالگیر بود، متنفر بودم، اما به دلیل شرایط بد روحی
- داستان کوتاه
- ۳۵۵
سلام داستانک جالبی بود! ازتون دعوت می کنم آثار خودتون رو در ...