- يكشنبه ۲۷ خرداد ۹۷
- ۲۰:۴۹
از همان روزهای اول ازدواجم با همسرم مشکل داشتم و از شانس من، پسرخالهام آتش بیار معرکه شده بود و هر زمان که فرصتی گیرش میآمد، پشت سر شوهرم، بد و بیراه میگفت مثلا میخواست از من حمایت کند!!
چهار سال قبل با پسر یکی از اقوام ازدواج کردم، ولی از روز اول زندگی مشترک خود با شوهرم اختلاف داشتم. متاسفانه شریک زندگیام مردی بیاحساس، خونسرد و بی تفاوت بود و همیشه با نیش و کنایه مرا در حضور دیگران تحقیر میکرد.
او چندبار، مرا جلوی چشمان مادرم کتک زد و این مسئله باعث شد تا خانوادهام از او دلگیر شوند و پسر خالهام که همیشه نسبت به من و خانوادهام ابراز محبت میکرد، میخواست خودش را کاسه داغتر از آش نشان دهد.
اما من اجازه ندادم و گفتم با وجود یک بچه کوچک، دوست ندارم زندگیام را از دست بدهم. تا اینکه من و شوهرم چند روز پیش مثل همیشه با هم جر و بحث کردیم و او دوباره مرا کتک زد.
- داستان کوتاه
- ۱۷۳۲
سلام داستانک جالبی بود! ازتون دعوت می کنم آثار خودتون رو در ...