داستان روستای مرموز

  • ۰۰:۲۴

به راستی بی حکمت نیست که قدیمی ترها می‌گفتند آب گودال را پیدا می‌کند. حال این مثل، شده حکایت «من» در پی نوشتن این قصه مدتی بود که سردبیر در پی داستان‌های ماورایی که نوشته بودم و با استقبال مواجه شده بود، از من داستانی در این وادی‌ها می‌خواست و من به دلیل وسواس زیادم، دست به قلم برای هر سوژه‌ای نمی‌شدم و صبر کرده بودم تا موضوعی جذاب و جالب به پستم بخورد که بالاخره، «سوژه و من»، یکدیگر را پیدا کردیم، آن هم در شرایطی که علیرغم میل باطنی‌ام، می‌خواستم داستانی معمولی‌تر را برای نگارش شروع کنم.


جالب است که هنوز سطر آغاز را شروع نکرده بودم و بساط چایی را کنار لپ تابم علم کرده بودم که تلفنم زنگ خورد. مهدی بود، یکی از دوستان صمیمی و قدیمی‌ام.

- سلام بهرام جان، ببینم برای یه داستان ماورایی سوژه عالی می‌خوای؟

- سلام مهدی جان، چه جالب، اتفاقا همین الان درگیر همین مسئله بودم و داستان خوبی پیدا نکرده بودم.

- پس بی‌‌خیال همه چیز

Designed By Erfan Powered by Bayan