داستان پیانیست

  • ۱۵:۵۵

- شما شغلتون چیه آقا بهزاد؟

- عرض کردم که خدمت‌تون... من موزیسین هستم... آهنگساز!

- بنده هم شغل‌تون رو پرسیدم، نه سرگرمی و تفریح‌تونو!

همین چند جمله ابتدایی کافی بود تا بهزاد ترش کند و خیلی زود از پدرم خداحافظی کند و برود.



با رفتن او مانند پلنگی زخمی به سمت پدر یورش بردم و با خشم گفتم:

- واقعا که! این چه طرز رفتاری بود که با این بیچاره داشتین؟ چرا آبروی منو می‌برید؟

پدر هم که می‌دانست من چنین عکس العملی نشان خواهم داد، مرا به آرامش دعوت کرد و گفت:

- مهشید جان چرا از روی احساس رفتار می‌کنی؟ مگه من بد تو رو می‌خوام؟

اما این کلمات چیزی نبود که مرا آرام کند و با همان لحن عصبانی پاسخ دادم:

Designed By Erfan Powered by Bayan