دانشگاه نوشت ۱

  • ۱۹:۱۰

تو منو دوست داری یا اون کتابای حقوق لعنتی رو؟
هنوز سرش لای اون کتابا بود و بهم اعتنا نمی کرد انگار که نمی شنید چی میگم...
ناخودآگاه یاد اون روز افتادم ،روز جشن فارغ التحصیلیمون... من و حمید هم دوره ای بودیم جشن فارغ التحصیلیمون که تموم شد هنوز حمید کتاب حقوق مدنی تو دستش بود و ورق می زد و همچنان با اون مداد همیشگی بعضی جاهاشو تیک میذاشت...همه داستان زندگیش رو می دونستن اینکه باباش با نامردی تمام
  • ۴۵۴
Designed By Erfan Powered by Bayan