داستان دو راهی تردید

  • ۲۳:۱۳

من و پروانه، تنها دو دوست نبودیم. نمی‌دانم که آیا از دو خواهر نزدیکتر به هم وجود دارد؟ اگر وجود داشته باشد من و پروانه همان بودیم. در حقیقت وجودمان یکی بود! پس چرا...؟

من و پروانه از اول دبستان با هم دوست بودیم. با این‌که به لحاظ خانوادگی تفاوت‌های فرهنگی زیادی داشتیم اما با این حال خانواده‌های‌مان نیز به سبب دوستی من و پروانه بیشتر حالت دو فامیل را پیدا کرده بودند تا دوست خانوادگی


از همان کودکی تفاوت‌های زیادی میان من و او وجود داشت. تفاوت‌هایی هم ظاهری هم باطنی.

پروانه دختر قشنگی بود. نه، زیبا بود. واقعا زیبا بود. طوری که هر کس بار اول او را    می‌دید امکان نداشت زیبایی‌اش را تحسین نکند. من اما، نه این‌که بگویم زشت بودم، اما از زیبایی بهره‌ای نبرده بودم. دختری با چهره ساده و کمتر از معمولی. اما هنگامی که همراه پروانه بودم- که این اتفاق همیشه می‌افتاد هم زیبایی او جلوه بیشتری می‌کرد و هم چهره من زشت به نظر می‌رسید. از دیگر تفاوت‌های ظاهری‌مان طرز لباس پوشیدن‌مان بود او خیلی راحت لباس می‌پوشید؛ در تمام سال‌های مدرسه خصوصا از ایام راهنمایی تا دبیرستان، کمتر روزی اتفاق می‌افتاد که مسئولان مدرسه به او تذکر ندهند. ده‌ها بار متعهدش کرده بودند و یکی - دو بار هم کار به اخراج رسید که با پادرمیانی پدر پروانه - که تنها فرد مذهبی خانواده‌شان بود- کار ختم به خیر شد.

Designed By Erfan Powered by Bayan