- سه شنبه ۴ ارديبهشت ۹۷
- ۰۹:۱۰
صدای پیامک همزمان شد با نشستن دور میز. اعتنایی به پیامک نکرد. کیفش را روی میز گذاشت و با لبخند همیشگی دستانش را روی هم مالید که فهمیدم برای شستشوی دستانش میرود. تپش قلبم زیاد شده بود و حس کنجکاوی آزارم میداد. به تنها چیزی که فکر میکردم پیامک بود. فاصلهای نداشتم و با یک حرکت دست میتوانستم گوشی موبایلش را از داخل کیف بردارم و بدون اینکه متوجه شود، دوباره سر جایش بگذارم.
این کار درستی نیست... ممکنه یهو سر برسه... اونوقت همه چیز تموم میشه... میفهمه که بهش شک کردم... ولی من که نمیخوام پیامک رو باز کنم... فقط میخوام ببینم از کیه... آره این حق منه که بدونم با کی در تماسه... میدونم هیچ چیزی نیس... میدونم رکسانا هرگز به من خیانت نمیکنه...
- داستان کوتاه
- ۳۳۸
سلام داستانک جالبی بود! ازتون دعوت می کنم آثار خودتون رو در ...