- جمعه ۱۴ ارديبهشت ۹۷
- ۰۰:۵۸
سیگار رو لای انگشتاش طوری می گرفت و پک می زد که هوایی ت می کرد نه اینکه هوس کنی بکشی...نه...
به
اینکه آروم بین دو انگشتش می گرفت و لباشو می چسبوند و پک می زد، حسرت می
خوردی...حسرت می خوردی که ای کاش تو جای اون سیگار لعنتی بودی یا لااقل
موهات یا لبات جای اون بودن...
یه روزایی اما عصبی و ناراحت بود و
اونو از همین سیگار کشیدناش می شد حس کرد...به همون نرمی قبل سیگار رو می
گرفت ولی فاصله ی بین پک زدناش کمتر می شد...
- داستان کوتاه
- ۵۵۸
سلام داستانک جالبی بود! ازتون دعوت می کنم آثار خودتون رو در ...