- سه شنبه ۱۴ فروردين ۹۷
- ۱۷:۵۸
بیست و یک سالم بود که با مهرداد نامزد شدم. در حقیقت با مهرداد در مهمانی فراغ التحصیلی دختر عمهام آشنا شدم. پسری که بمب شادی و انرژی بود و همه را به وجد میآورد. پسری خوش چهره و جذاب از یک خانواده مرفه و سرشناس. چیزی که قطعا ایده آل خیلی از دخترهاست و منی که همواره دوست داشتم همسر آیندهام خوش برخورد و دارای روابط عمومی بالا و اهل گشت و گذار و مهمانی باشد، مهرداد برایم یک کیس عالی بود که وقتی در همان مهمانی متوجه نگاههای معنادارش شدم من هم با روی خوش از وی استقبال کردم و همان شب کافی بود تا یک ماه بعد مهرداد به اتفاق خانوادهاش به خواستگاری من بیاید.
دوران نامزدی من و مهرداد یکی از رویاییترین روزهای زندگیام بود. هر شب مهمانی، بیرون، رستوران و تفریح. هر روز، این طرف و آن طرف و هیجان و سینما و ماشین سواری و کلوپ...
اما این ابتدای ماجرا بود، چراکه کم کم متوجه این نکته شدم که ذات مهرداد با تنپروری و خوشگذارنی و رفیق بازی
- داستان کوتاه
- ۷۳۹
سلام داستانک جالبی بود! ازتون دعوت می کنم آثار خودتون رو در ...