- يكشنبه ۷ مرداد ۹۷
- ۰۲:۱۴
مدتی بود که از افشین و رفتارهایش ناراحت بودم و حس بدی داشتم. سعی میکردم موقعیت افشین را درک کنم، اما نمیتوانستم. شاید این حس من، خودخواهی بود ولی هرگز نمیتوانستم بپذیرم که افشین با خانمی ارتباط داشته باشد ولو یک ارتباط کاری و سالم. چندین بار تصمیم گرفتم این مشکل را با خودش در میان بگذارم اما نتوانستم چون فکر میکردم این اشکال از خود من است و من هستم که نسبت به رفتارهای معمولی او حساس شدهام و آنچه که مرا بیش از حد ناراحت و عصبانی میکرد یک رفتار بود، رفتاری که هرگز نتوانستم با آن کنار بیایم و قلبا آن را بپذیرم. افشین خیلی زود با آدمها صمیمی میشود و کمتر در مکالماتش از ضمایر جمع و رسمی استفاده میکند. حتی بعضیها را به نام کوچک صدا میزند و بدون هیچ پیشوند و پسوندی و این موضوع در من حساسیت زیادی بوجود آورده است، خصوصا زمانی که طرف مقابل یک دختر جوان باشد. بارها بهش تذکر دادهام ولی او باور ندارد که این رفتار اشتباه است و به همین دلیل اگر گاهی به حرف و تذکراتم گوش میدهد فقط برای این است که به من احترام گذاشته باشد و مرا خوشحال کند و نتیجه این شده که
هنگام حضور من رعایت کند و در غیاب من به رفتارش ادامه دهد.
آن شب برای چندمین بار درباره این موضوع با هم بحث کردیم و مثل همیشه هر کدام حرف خود را زدیم و نهایتا از هم قهر کردیم. صبح روز بعد برایم چند پیامک فرستاد که به هیچ یک جواب ندادم و ظهر پیامکی دیگر فرستاد:
- عزیزم چرا جواب نمیدی؟... مگه من چی گفتم که این اندازه ناراحت شدی؟
باز هم جواب پیامک اش را ندادم. خیلی ناراحت بودم. هرگز درک نکرد که مشکل من چیست. میدانستم که جواب ندادن و حرف نزدن برایش سختترین مجازات است. دوباره پیام داد:
- باز هم لج بازی رو شروع کردی...؟
- داستان کوتاه
- ۲۸۹
سلام داستانک جالبی بود! ازتون دعوت می کنم آثار خودتون رو در ...